-
دل غمناک آسمان
شنبه 28 مردادماه سال 1385 14:02
باز شد آسمان ابری ابرها گریان و آسمان خندان گردبادی در این نزدیکی است باد می وزد و می کند از جا گلهای یاس مهربان و درخت کاج سرسبز را و درختان بی سرپرست را باز گویا امشب دل آسمان آمده به درد که اینگونه می شکند دل ابرها و درختان و گلها را من ندانم که آسمان زچه آمده به تنگ اما دانم که دل من هم چیزی بیشتر از آسمان خوش...
-
زورق خیال
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 14:21
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشمان پر مهر توام. کاش می دانستی که شبانگاهان پشت تنهایی نمناک چشمانم پی آوازی دلنواز می گردم که در آن نوایی را می نوازد که صدای دلنشین تو را به یادم می آرد من در این شب تیره زائر گیسوی مواج توام. کاش با زورق اندیشه و خیال شبی از اقیانوس مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج از اقیانوس گذر می...
-
افق عشق
سهشنبه 20 تیرماه سال 1385 21:45
در این دنیای وارونه هیچ کس نیست که برسد به فریاد دل یک بیچاره در این دنیا که عشق از یاد رفته من می جویم آن را اما نمی یابم عشق را من می خواهم بخوانم سرود عشق و دوستی را که دوستی زیباست من به دنبال عشق خواهم رفت تا سرزمینهای دور تا ناکجاها که عقل نرسد به آن ای گل یاس پر پر شده تو هم بیا با من و رویم تا ناکجاها بیا...
-
سرود هستی بخش
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 12:28
من در این شب سرد می خوانم سرود هستی را سرود هستی بخش و زندگی بخش از تو می خواهم که دهی جوابم را ای خدا ای خدا بده جواب بنده ات را که ندارد جز تو پناهی در نیمه شب سرد می نشینم بر سر سجاده ای از نور و می ریزم دانه های در الماس را بر گرد صورتم و می خوانم و می جویم تو را ولی دل من نور دیدنت را ندارد دست مرا بگیر و ببر به...
-
قایق مهربانی
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 18:19
دوست دارم بر ترک قایقی سوار شوم و بر روی آبها برانم تا ناکجاها و دور شوم از این سرزمین پر از ذلت و نامهربانی و روم به شهری که نیست غمی در آن به سرزمین آرزوها سرزمین آهنگها و شادیها سرزمین مهربانی ها و در آنجا با تو بسازم کلبه ای و شویم ما سرزمینی که مردم آن همیشه مهربانند و می دانند راز دلت را که چه می گویی و چه می...
-
عشق چیست ؟
جمعه 19 خردادماه سال 1385 02:08
از میان تمام نواهای زمینی نوایی که به دورترین نقطه در آسمان راه می یابد موسیقی موزون قلب عاشق است . عشق رود زندگی در جهان است . میندیش که با دیدن جویباری کوچک یا با رسیدن به نخستین چشمه حقیر عشق را شناخته ای . تا آن زمان که از میان دره های خارایین نگذری و جویبار را گم نکنی و مرغزارها را پشت سر نگذاری و جویبار را ببینی...
-
دوستت دارم
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 21:22
دوستت دارم تو زندگی را در درون لمس می کنی تو شهامت آن داری که بیندیشی و نیروی آن که به چیزی دل ببندی تو با رویاهایت زندگی می کنی و رویاییان بسیار نادرند . آری ........ اندکند آنان که به رویا باور دارند .
-
زیبایی غم و غصه
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 16:01
ببار ای برف که باریدن تو خوبست بیا و دوباره همه جا را سپید پوش کن تا دوباره لبخند شادی بر لبان کودکان پر شود و صدای خنده آنها تمام فضا را پر کند و گوله های برف بر سر و صورت کودکان خورده شود و آنها بی آنکه گریان شوند می خندند و صدای گوله برفی که محکم بر پنجره می خورد و پیرزنی را از خواب بیدار می کند ببار ای برف تا به...
-
پرنده مهاجر
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 01:51
شب است و ظلمت و تاریکی و من در جاده کویر تنهایی ای پرنده مهاجر که مرا به سوی خود می خوانی به کدامین سوی از این جاده مرا خواهی برد ؟ ز سوی ستارگان چشمک زنیا به سوی مرغکان دریایی من با تو خواهم آمد به سوی جاده تنهایی و قدم بر خواهم داشت در این تاریکی به سوی روشنایی و تو ای پرنده مهاجر با من بیا به سرزمین یاس ها و شقایق...
-
آهنگ یاران
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 13:24
باز آمد بوی بهار و نسیم رحمت ز هر کوی و برزن آید صدای رحمت تو ای انسان خردمند زخا برخیز و باز کن در نور و رحمت را کز آن درب رحمت آید صدای بلبل ز هر جا روی باز کن دریچه قلبت را تا که بشنوی نجوای بلبل و شمع را اگر باز کنی دریچه نور را تو خواهی شنید نجوای عشاق را با یاس ها و شقایق ها بهار آمد ز جا برخیز و رو بر طبیعت کز...
-
سال نو مبارک
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 19:54
سلامی به گرمی آفتاب سوزان به گرمی سوزاننده آتش به سوزانی عشق تابنده به همه ی شماهایی که در سال گذشته مرا تنها نگذاشتید و با نظراتتون من را همراهی کردین و این وبلاگ را با نظرات گرمتون یاری کردین و بهم گرما بخشیدین که با وجود شما گرم شدم و هر وقت که از روزگار ناامید می شدم و غم مرا در خود می گرفت شما با نظراتتون منو...
-
به اوج رسیدن عشق
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 01:42
شب است و ظلمت و سرما و تنهایی و من امشب در شبان تنهایی خویش با تو بودن را آرزو می کنم چشمانم را می بندم و بر اوج خیال سوار می شوم و سفر می کنم بر آن اتاقکی که تو در آن آسوده بودی و من وجودم در ترس و شادی انباشته شده بود شادی ز آن که تو را می دیدم و ترس از آن که ظلمت بود اما ترس را به آسمانها سپردم و دل را به عشق آسوده...
-
طرحی از گل یاس
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 23:38
تو بودی که بر قلب من طرح زدی و من نمی دانستم که روزی خواهد آمد که باد ما را از هم جدا خواهد کرد و طرح روی قلب مرا خواهد کند و با خود خواهد برد و من نمی دانستم که باد دلی از سنگ دارد و آنگاه به خود آمدم که تو رفته بودی و از تو چیزی نمانده بود جز نقشی که بر قلب من زده بودی و من آن را تا آن هنگام که خاک شود منزل من با...
-
گوهری در صدف
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 00:28
اندرین دل تنهای من تو پی چه می گردی شاید پی گذشته ای مشترک و یا شاید پی دوران کودکی خود می گردی و یا شاید پی سالهای تنهایی خود هستی نمی دانم! پی چه می گردی اما من گذشته تو نیستم و نیستم سالهای تنهایی تو من هم به مانند تو پی چیزی می گردم که درین دنیای وارونه گم کرده ام نمی دانم آن چیست ولی می دانم می ماند به گوهری در...
-
صفحه خیال
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 00:11
آن هنگام که چشمهایم را گشودم چیزی نبودم جز کودکی ناتوان روزها پی در پی آمد و رفت و من نوجوانی شدم نوجوانی شاد و مغرور به خود و مهربان که همه آدمها دوستم داشتند و با همه با زبان خودشان صحبت می کردم با کودک چون کودک و با پیر همچون گلی پژمرده اما زنده و با جوان چون گلی سرخ و شاداب این روزها هم آمد و رفت و من چشمانم را...
-
دلیل عشق
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 00:17
بهار که آمد با خود عشق را آورد روزی گل یاس به بهار گفت: تو چرا با خود عشق را آوردی؟ بهار با لبی خندان گفت: آخر اگر من نبودم هیچ رودی جریان نمی یافت و هیچ بلبلی آواز نمی خواند و هیچ درختی سبز نمی شد و هیچ موجودی عاشق نمی شد و هیچ گلی رئی زمین نمی رویید و آمدن همه اینها عشق را با خود آورد و من هم دلیل عشق هستم آنگاه گل...
-
قطع آواز رودهای جاری بی تو
جمعه 28 بهمنماه سال 1384 02:48
بی تو دیگر زندگی معنا نخواهد داشت بی تو دیگر پروازی نخواهد بود بی تو دیگر یاس ها و شقایق ها نخواهند رویید و بی تو رودها برای همیشه آواز جاری بودن خود را قطع خواهند کرد و هیچ بلبلی بر درخت آواز عشق سر نخواهد داد بی تو دیگر من غزلی نخواهم سرود چون بی تو شعرهای من بی قافیه خواهند ماند
-
بوی خون و خاک می آید ز راه
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1384 15:21
بوی محرم می آید ز راه بوی خون و خاک و آتش است در راه بوی سوختن و ساختن می آید ز راه بوی کفر و نفاق می رسد بر مشام ای شامیان ای شامیان رفتید بر راه ظلم کشتید حسین را نفرین باد بر شما بوی عطر و عنبر خمیده قامت می آید ز راه چشم دلت را باز کن تا ببینی و بشنوی صدای گریه وا ویلتای زینب را صدای هق هق دخترکی سه ساله را و بینی...
-
سرزمین روشنایی
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 01:28
من آن دم که بر ساحل دنیا گام نهادم حرفها گفتم با بی زبانی به یاسها و شقایقها و گل های وحشی وان دم که افزود بر سنم زدم پاهای خود را بر نهرهای نقره فام جهیدم بر نهرها چون ماهی های سرخ در حوض خانه و شنا کردم بر خلاف امواج نهرها تا بیاموزم خلاف نهر شنا کردن را و اکنون می خواهم بردارم گامی به سوی روشنایی گامی به سوی خلاف...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 23:36
این یاران که ز اینجا پر کشیدند یاس های پرپر شده ما بودند یاران صدیق همه رفتند زین قافله و ما ماندیم و غم رفتن آنها ضایعه تاسف بار سقوط هواپیمای حاملان سرداران عزیز جمهوری اسلامی و مخصوصا شهادت دوست عزیز شهید شاه مرادی را به خانواده گرامی و مخصوصا دختر ایشان که یکی از دوستان مهربان من است و بعد به همه شما هموطنان...
-
پرواز کردن به اوج آسمانها
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 01:44
باززز شاید در این میان کسی تو را صدا بزند کسی از میان جنگلها شاید تو را بخواند و شاید کسی باشد که بخواهد دست تو را بگیرد و شاید کسی به تو بگوید: ای کبوتر خسته بال با من بیا به سرزمین های دوردست جایی که نیست در آن هیچ صدایی و نیست صدای هیچ سرزنش گری و نه کسی که بخواهد فرصت پرواز را از تو بگیرد آن صدا مرا می خواند و من...
-
پرواز آزادی
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 00:08
دیشب دوباره هوای تو زد بر سرم خود را چون دیوانه ها می زدم بر در و دیوار شاید که سند آزادیم را بگیرم اما گویا از آزادی خبری نبود خود را به دیوار زدم پر و بال خسته ام شکستند اما من دست بردار نبودم می خواستم تا ابد آزاد باشم اما خبری از آزادی نبود من در زندان غم گرفتار آمده بورم و انگار خلاصی از آن ممکن نبود تا اینکه...
-
هوای کوی یار
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 00:06
امشب هوای کوی یار دارد بسی چه بد که نیست یار در این نزدیکی ارض و سما را طی می کنم تا به کویت برسم اما نمی دانم که در قلب تو جایی دارم؟! می ترسم که مرا از کویت برانی اما نه تو دلی چون دریا داری در این برزخ ندارم هیچ دلخوشی جز روی ماهت را ببینم ای عشق من هر روز و هر شب را به یاد تو روز را به شب و شب را به روز می رسانم...
-
حافظان عشق
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 13:39
یادت هست آن شب مهتابی را که زیر نور مهتاب در کنار دریای نیلگون و آرام و در عین حال پر جوش و خروش کفش ها را از پا کندیم در حالی که شن های نرم و خنک در زیر پایمان پاهایمان را قلقلک می داد و مرغکان دریایی در بالای سرمان آواز عشق سر داده بودند و من و تو دست در دست هم از دل می گفتیم و از عشق و عشق را تفسیر می کردیم یادت...
-
درس عشق
جمعه 9 دیماه سال 1384 23:15
دیشب گل یاس از حدیث وصل می گفت و ما مشق می کردیم درس عشق را آن شب او از عشق گفت ولی افسوس که ما معنی عشق را نیافتیم و به راه خطا رفتیم آنگاه به خود آمدیم و عشق را دریافتیم که گرد پیری از راه رسیده بود و ما را به سوی خود می کشید
-
سواری بر روی موجها
جمعه 9 دیماه سال 1384 22:53
زندگی چیست؟! زندگی جویبار لحظه هاست زندگی نشستن در کنار جویبار و آب تنی کردن در آن است زندگی پریدن بر روی موجها و سواری کردن بر روی آنهاست زندگی خندیدن از ته دل کودکان و دویدن پسرکان برای گرفتن کبوتری است بیا و غنیمت شمار زندگی را زندگی کن و شاد باش که زندگی زیباست!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1384 19:08
سلامی چو بوی یاسها به یکرنگی ناب احساس ها سلام به همه دوستان خوبم که در این مدت کمی که من وبلاگمو شروع کردم با ابراز لطفهای خودشون منو شرمنده کردند.بازم از همتون ممنونم که می یاین و نظر می دین. این دفعه ازتون یه خواهش دارم و اون اینه که من قصد دارم شعرهامو برای دفتر شعر جوان بفرستم و باید از بین شعرهام ۳ تا ۵ تا...
-
غبطه ملائک مقرب
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 14:04
عشق من به تو عشق پوچ و تو خالی نیست عشق من بازیچه نیست عشق من به تو عشقی راستین است که از اعماق وجودم بر می خیزد می نویسم تا بدنی دوستت دارم تا ابد با تو خواهم آمد به هر کجا که بروی با تو سر خواهم گذاشت به کوه و بیابان دست در دست هم چون دو کبوتر سبک بال پر خواهیم کشید به سرزمین عشق و رویاها عشق من در برابر تو هیچ است...
-
دل غمناک آسمان
شنبه 26 آذرماه سال 1384 01:31
باز شد آسمان ابری ابرها گریان و آسمان خندان گردبادی در این نزدیکی آغاز شد باد می وزد و می کند از جا گلهای یاس مهربان و درخت کاج سرسبز را و درختان بی سرپرست را باز گویا امشب دل آسمان به درد آمده که اینگونه می شکند دل ابرها و درختان و گلها را من ندانم که آسمان ز چه تنگ آمده که اینگونه می بارد و می شکند دل من هم می خواهد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذرماه سال 1384 02:21
در لابه آن درختان بازهم باد « آورد » عطر آن خاطره ماندگار را بغض راه نفسش را بسته بود چشمان نرگسی اش را آرام بست با چشمان پر از شبنم دیدم آن روح سبز را که چه زیبا سرد میشد دیدم، برگ سبزی از بید که به آنی زرد میشد و برای من آن زرد که فقط خاطره ای سبز میشد گفتم : کجاست اون نرگس مست ارام صدایش کن بلکه ایمان آوری آن نهال...