-
خانه ای از عشق
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 02:11
در کنار جویبار سپید نشسته ام غرق در رویاهای خود که ناگه از دور دستها صدایی می رسد بر گوشم و نوری خیره کننده چشمهایم را می زند لحظه ای چشمهایم را می بندم گویی آن صدا و آن نور چیزی نیست جز توهم و خیال اما نه آن صدا صدایی آشناست صدای کودکی من است آن هنگام که در دشت سوی قاصدکها می دویدم این صدا همان است که از کوهستان برمی...
-
مردی از جنس خاک
شنبه 19 آذرماه سال 1384 00:04
نمی دانم داستان عشق و محبت از کجا آغاز شد از آنجا که عشق شمع به پروانه سر گرفت و شمع در نبود پروانه آب شد و سوخت یا آنجا که آسمان عاشق ابر شد و غرش های سهمگینش را در نبود ابر نثار زمین کرد یا آنجا که آدم و حوا زیر درخت سیب نشستند و این حاصل پدیده عشق بود و آدمی عاشق شد کاش عشق را بشناسیم و ارج نهیم عشق آن بارگه نورانی...
-
چرا مردا زودتر می میرن؟
جمعه 18 آذرماه سال 1384 00:32
چرا مردها زودتر میمیرن؟ (من اصل فمنیست نیستم. فقط هرچی رو که فکر میکنم قشنگه میذارم. حتی اگه بر علیه زنها هم باشه.)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 23:47
-
صدای نی مردی تنها
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 23:42
باز دیشب در کویر نشسته بودم که ناگه آمد صدایی به گوشم که می خواند نام زیبای مرا ندانم که ز کجا می دانست نام مرا اما دانم که می شناخت به خوبی مرا تا صدایش را شنیدم روی گرداندم تا ببینم کیست که نام مرا می خواند اما اثری از کسی نبود و فقط صدای نی مردی تنها کز دل غمگین خود در تاریکی شب می گفت می رسید بر گوش هر چه صدا زدم...
-
تسلیت
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 23:32
سقوط هواپیمای ۳۰ صد وسی و کشته شدن جمعی از دوستان هنرمند و خبرنگار و عکاسمان را به تمامی دوستان تسلیت عرض می کنم.
-
سپیده عشق
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 03:41
آسمان همچو صفحه دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خوابست خیره بر سایه های وحشی بید می خزم در سکوت بستر خویش باز دنبال نغمه ای دلخواه می نهم سر بروی دفتر خویش تن صدها ترانه میرقصد در بلور ظریف آوایم لذتی ناشناس و رویا رنگ می دود همچو خون به رگهایم آه ... گویی ز دخمه دل من روح...
-
تولدی دیگر از فروغ فرخزاد
یکشنبه 13 آذرماه سال 1384 01:52
همه هستی من آیه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این آیه ترا آه کشیدم آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی است که...
-
در انتظار موجی که تو را به من باز گرداند
شنبه 12 آذرماه سال 1384 01:05
از کجا آمده ام که بدین سان پرم از آوازی درد.به کجا باید رفت که دلم له له رفتن دارد. جاده خیس جدایی ها را با کدام خط به پایان برسانم! پنجره ام لبریز از فریاد است و قدمهایم سنگین و خسته اشکهایم باران الهی است که برای رفتنم جاده را می شوید. از پله های تقدیر پایین می آیم و خود را به بیابان خشک رفتن می سپارم. در کوچه پس...
-
کاش می شد دنیا را عوض کرد
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1384 01:55
سلام تا حالا شده از این دنیای غریب و ناشناخته که از هیچیز اون سر در نمی آرید و فقط برای این زندگی می کنید که یا کسانی را دوست دارید و یا می خواهید به یک هدف مشخص برسید دلتون بگیره و دوست داشته باشید و آرزو کنید که ای کاش می تونستید اونو عوض کنید و مثل یه صفحه نقاشی یا یک دکوراسیون اونو اون جوری که می خواید می تونستید...
-
صفحه خیالی از عشق
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 01:35
آن هنگام که چشمهایم را گشودم چیزی نبودم جز کودکی ناتوان روزها پی در پی آمد و.رفت و من نوجوانی شدم نوجوانی شاد و مغرور به خود و مهربان که همه آدمها دوستم داشتند با همه با زبان دل سخن می گفتم با کودک چون کودک و با پیر هچون گلی پژمرده اما زنده و با جوان چون گلی سرخ و شاداب این روزها هم آمد و رفت و من چشمانم را بستم و...
-
هر صبح آغازی دیگر است
شنبه 5 آذرماه سال 1384 23:41
هر صبح آغازی دیگر است هر روز جهانی است که از نو تولد می یابد امروز روزی نو است. این دنیای من است که امروز از نو بنیاد می یابد. سراسر حیاتم را تا این لحظه گذرانده ام تا چنین روزی فرا رسد این لحظه این روز همچون لحظه های دیگر در طول ابدیت خوب و گرامی است. برآنم که از این روز و لحظه لحظه آن بهشتی زمینی بیافرینم امروز روز...
-
در آرزوی آزادی
جمعه 4 آذرماه سال 1384 23:07
باز امشب صدای کبوتران بر بام خانه غوغا می کند باز امشب من می خوانم سرود آزادی و پرندگان آسمان می نشینند بر شانه هایم می گویند بخوان سرود آزادی را تا آزاد شویم ز بند دنیا و آدمها گفتم مگر شما هم در بند هستید گفتند آری گفتم ای پرندگان بخوانید با من و سر دهید سرود آزادی را تا صدایمان پیچد در جهان و آزاد شویم از بند و رها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 18:23
کوانتسو فیلسوف چینی : اگر برای یک سال برنامهریزی میکنید گندم بکارید، اگر میخواهید برای ده سال برنامهریزی کنید درخت بکارید و در صورتیکه برای یک عمر برنامهریزی میکنید انسان تربیت کنید هرگز اشتباه نکن اگر اشتباه کردی ... تکرار نکن اگر تکرار کردی ... اعتراف نکن اگر اعتراف کردی ... التماس نکن و اگر التماس کردی ~...
-
قایق مهربانی
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 01:17
دوست دارم بر ترک قلیقی سوار شوم و بر روی آبها برانم تا ناکجاها و دور شوم از این سرزمین پر از ذلت و نا مهربانی و روم به شهری که نیست غمی در آن به سرزمین آرزوها سرزمین آهنگها و شادیها سرزمین مهربانی ها و در آنجا با تو کلبه ای بسازم و شویم ما سرزمینی که مردم آن همیشه مهربانند و می دانند راز دلت را که چه می گویی و چه می...
-
سکوت از دکتر شریعتی
سهشنبه 1 آذرماه سال 1384 22:59
-
مسافر صفحه کاغذی رویای من
سهشنبه 1 آذرماه سال 1384 02:25
مسافر صفحه کاغذی رویای من ! اینجا دیر گاهیست بغض ترانه ها با صدای قدمهای تنهایی شکسته می شود ، و دلواپسی همانند عطری خوشبو بر سراسر وجودم پاشیده می شود . آسمان قلبم پر از پرتوهای روشن امید است . ابرهای اندوه به کنار رفتند تا جوانه آرزوهایم زیر تابش انوار مجالی برای نمو پیدا کنند . کاش بارانی ببارد به زلالی اشک چشم و...
-
به او بگووید که دوستش دارم
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 11:50
به او بگویید دوستش دارم، به او که تنش بوی گلهای سرخ را می داد، به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم، به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ بود، به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق ودلش به زلالییه باران بود، به او که برای من می نوشت، می نوشت از باران، از شبنم، از گرمای عشق و...
-
وصال
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 00:27
روزی در سراسر نیستی رسیدم به حد تپش زان پس، زمین با اشتیاق خوردم بس من با دو گوش خود، عطر وجود را بو کشیدم؛ دست من حیران ماند. پای خود را شستم، پایم رفت... با دو دست خود از ابر سیاه زندگی بالا کشیدم: ماه را من دیدم و ستاره هایی را که سال ها آزگار درخشیدن بودند اینک وقت وصال است، وصال او او کیست؟ او خدای بی همتاست وقت...
-
چه کسی گوید پاییز زیبا نیست!
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 00:17
دوباره آمد فصل باد و باران فصل زرد شدن برگ ها فصل رفتن پرستوها فصل سرد شدن و خزیدن در خانه ها فصل اندوه پرنده ها فصل بسته شدن یاسها و شقایقها من ندانم که گوید پاییز زیبا نیست من گویم پاییز دل انگیز است شنوم خش خش برگها را زیر پای رهگذران عاشق فصل باریدن باران آمد من می روم زیر باران خلوت کنم با خود و خدای خویش و شنوم...
-
بدانگونه که می خواهی معمار لحظه هایت باش
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1384 18:27
بسیارند خوبی هایی که روزی قصد انجامشان را داری و منتظر تا روز مناسب فرا رسد اما تنها فرصتی که یقینا از آن توست همین لحظه است همین لحظه باید ترنم تحسین و همدردی را بر زبان جاری سازی همین لحظه است که باید سخاوت پیشه کنی از لغزش دوستی سهل انگار درگذری و در برابر دیگران قدری بیش ایثار کنی امروز روزی است که باید شریفترین...
-
بدانگونه که می خواهی معمار لحظه هایت باش
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 01:53
There are many fine things which you mean to do some day under what you think will be more favorable circumstances.but the only time that is surely yours is the present hence this is the time to speak the word of appreciation and sympathy to do the generous deed to forgive the fault of a thoughtless friend to sacrific...
-
فصل آخر
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 19:28
ای کاش می دانستم که تو در کجای این شهر بزرگ اقامت داری و سالهاست که در این دیار غربت به انتظارت نشسته ام تا تو برگردی و افسوس که هنوز نیامده ای سالها می گذرد پی در پی و ندارم از تو خبری جز خاطره های با تو بودن سالهای جوانی ام گذشت به انتظار و تو نیامدی اکنون که در آستانه کهنسالی ام هنوز چشم انتظار توام تا تو برگردی و...
-
دوست داشتن زیباست!
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 19:15
سلام دوستان عزیز امروز تصمیم گرفته ام که یکی از شعرهای خودم را در وبلگ بنویسم و این را به یاد کسی می نویسم که از عشق بویی نبرده بود. رسیدن مهم نیست بلکه دوست داشتنه که خیلی مهمه. راستی نظر یادتون نره ها!
-
عشق زیباترین کلمه هستی
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 18:03
-
نداشتن زندگی بیهوده
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 19:40
اگر بتوانم قلبی را از رنجش رها سازم زندگی بیهوده ای نخواهم داشت اگر بتوانم حیاتی را از درد و رنج رها سازم و یا دردی را کاهش دهم یا سینه سرخ هراسانی را بار دیگر به لانه اش بازگردانم زندگی بیهوده ای نخواهم داشت.
-
غروبی زیبا
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 01:58
همیشه با خودم فکر می کنم که چرا بعضی وقتها غروب که می شه دل آدم می گیره و بعدش با خودم می گم خب شاید غروب هم مثل ما آدمها غمی نهفته در دلش داره که تا حالا از اون غم هیچ کس با خبر نشده یا مثلا عاشقه که آدم وقتی غروب را نگاه می کنه به یاد معشوقش می افته.البته نمی دونم این حرفمو تا چه حد قبول دارین اما نظر من اینه ولی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 01:51
-
زندگی کن در همین لحظه
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 01:40
one day at a time this is enough . do not look back and grieve over the past;for it is gone; and do not be trouble about the future;for it is has not yet come. live in the present and make it so beatiful that it will be worth remembering. تنها یک روز در سراسر حیات کافی ست نگاه از گذشته برگیر و بر آن غبطه مخور چرا که...
-
مرا اهلی کن !
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 12:51
... پسر کوچولو گفت: -پیِ دوست میگردم. اهلی کردن یعنی چی؟ روباه گفت: -یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است. -ایجاد علاقه کردن؟ روباه گفت: -معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچهای مثل صد هزار پسر بچهی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار...