دلیل عشق

بهار که آمد با خود عشق را آورد

روزی گل یاس به بهار گفت:

تو چرا با خود عشق را آوردی؟

بهار با لبی خندان گفت:

آخر اگر من نبودم هیچ رودی جریان نمی یافت

و هیچ بلبلی آواز نمی خواند

و هیچ درختی سبز نمی شد

و هیچ موجودی عاشق نمی شد

و هیچ گلی رئی زمین نمی رویید

و آمدن همه اینها عشق را با خود آورد

و من هم دلیل عشق هستم

آنگاه گل یاس رو به زمین کرد و گفت:

تا جایی که روی زمین باشم

به خاطر این همه زیبایی

به تو عشق خواهم  ورزید

و دوستت خواهم داشت!

قطع آواز رودهای جاری بی تو

بی تو دیگر زندگی معنا نخواهد داشت

بی تو دیگر پروازی نخواهد بود

بی تو دیگر یاس ها و شقایق ها نخواهند رویید

و بی تو رودها برای همیشه آواز جاری بودن خود را قطع خواهند کرد

و هیچ بلبلی بر درخت آواز عشق سر نخواهد داد

بی تو دیگر من غزلی نخواهم سرود

چون بی تو شعرهای من بی قافیه خواهند ماند

بوی خون و خاک می آید ز راه

بوی محرم می آید ز راه

بوی خون و خاک و آتش است در راه

بوی سوختن و ساختن می آید ز راه

بوی کفر و نفاق می رسد بر مشام

ای شامیان ای شامیان رفتید بر راه ظلم

کشتید حسین را نفرین باد بر شما

بوی عطر و عنبر خمیده قامت می آید ز راه

چشم دلت را باز کن تا ببینی و بشنوی

صدای گریه وا ویلتای زینب را

صدای هق هق دخترکی سه ساله را

و بینی جان دادن او را بر نعش حسین

باز کن چشمت را تا بشنوی

صدای گریه رباب را ز تیر خوردن پسرک شیرخوارش

تا ببینی کمر شکسته حسین را هنگام شهید شدن یک دانه پسر

و هنگام شهید شدن عباس که فرمود

به خدا کمرم شکست

و وای بر شما ای شامیان

ن

 

فرین و لعنت باد بر شما

که کشتید سلاله محمد را و کشتید نور چشم فاطمه را

و بر دوش ما گذاشتید این غم بزرگ و عظیم را