طرحی از گل یاس

تو بودی که بر قلب من طرح زدی

و من نمی دانستم که روزی خواهد آمد

که باد ما را از هم جدا خواهد کرد

و طرح روی قلب مرا خواهد کند و با خود خواهد برد

و من نمی دانستم که باد دلی از سنگ دارد

و آنگاه به خود آمدم که تو رفته بودی

و از تو چیزی نمانده بود جز نقشی که بر قلب من زده بودی

و من آن را تا آن هنگام که

خاک شود منزل من با خود خواهم داشت

شاید که آن طرحی باشد از گل یاس

و آن یادآور زیباترین خاطرات است.

 

گوهری در صدف

اندرین دل تنهای من تو پی چه می گردی

شاید پی گذشته ای مشترک

و یا شاید پی دوران کودکی خود می گردی

و یا شاید پی سالهای تنهایی خود هستی

نمی دانم! پی چه می گردی

اما من گذشته تو نیستم

و نیستم سالهای تنهایی تو

من هم به مانند تو پی چیزی می گردم

که درین دنیای وارونه گم کرده ام

نمی دانم آن چیست

ولی می دانم می ماند به گوهری در درون صدفی

شاید پی کودکی خود که چون باد گذشت

و یا شاید پی جوانی خود که آن را هدر دادم

و به راه عشق نرفتم

کاش جوانیم برمی گشت

آن وقت با پرنده عشقم

دست در دست هم

در دشت شقایقهای لرزان می دویدیم

چون دو کودک آزاد و رها

 

 

صفحه خیال

آن هنگام که چشمهایم را گشودم چیزی نبودم جز کودکی ناتوان

روزها پی در پی آمد و رفت

و من نوجوانی شدم

نوجوانی شاد و مغرور به خود

و مهربان که همه آدمها دوستم داشتند

و با همه با زبان خودشان صحبت می کردم

با کودک چون کودک

و با پیر همچون گلی پژمرده اما زنده

و با جوان چون گلی سرخ و شاداب

این روزها هم آمد و رفت

و من چشمانم را بستم و دوباره پلکی زدم

و دیدم که جوانی رعنا شده ام

دیگر نه آن کودک شیرین زبان بودم

و نه آن نوجوان مغرور

تا اینکه تو را در رویاهایم دیدم

و نقش خیال تو را در صفحه ضمیرم حک کردم

دیگر بدون خیال تو زندگی برایم سراب بود

هر جا که می رفتم خیال تو در ذهنم تصویر می شد

تا آن هنگام که تو را دیدم و از خود به در شدم

و ای کاش تو هیچ وقت در خیال ذهم من نقش نبسته بودی

و ای کاش هیچ وقت تو را نمی دیدم

که حال با بودن تو دیگر نتوانم از یادت ببرم

و روزی نیست که نام زیبای تو در دهانم جاری نشود

آری ای زیبای من

مرا دریاب و تنها مگذار

که بی تو دنیا برایم سرابی بیش نیست.