آن هنگام که چشمهایم را گشودم چیزی نبودم جز کودکی ناتوان
روزها پی در پی آمد و.رفت
و من نوجوانی شدم
نوجوانی شاد و مغرور به خود
و مهربان که همه آدمها دوستم داشتند
با همه با زبان دل سخن می گفتم
با کودک چون کودک
و با پیر هچون گلی پژمرده اما زنده
و با جوان چون گلی سرخ و شاداب
این روزها هم آمد و رفت
و من چشمانم را بستم و دوباره پلکی زدم
و دیدم که جوانی رعنا شده ام
دیگر نه آن کودک شیرین زبان بودم
و نه آن نوجوان مغرور
تا اینکه تو را در رویاهایم دیدم
و نقش خیال تو را در صفحه ضمیرم حک کردم
دیگر بدون خیال تو زندگی برایم سراب بود
هر جا که می رفتم خیال تو در ذهنم تصویر می شد
تا آن هنگام که تو را دیدم و از خود به در شدم
و حال آرزو می کنم که ای کاش
تو هیچ وقت در خیال ذهن من نقش نبسته بودی
و ای کاش هیچ وقت تو را نمی دیدم
که حال با بودن تو دیگر نمی توانم از یادت ببرم
و روزی نباشد که نام زیبای تو در ذهن من نیاید و نقش نبندد
آری ای زیبای من
مرا دریاب و تنها مگذار
که بی تو دنیا برایم سرابی بیش نیست.
سلام خوبی؟ ... خیلی ببخشید ولی اسم وبت نمیتونستی از این طولانی تر بنویسی؟آخه اینی که گفتی همه صفحه رو میگیره. میشه اسم وبتو کوتاهترش کنی/؟ اینجوری اونایی که میخوان لینکت کنن راحت ترن... اینجوری همه میتونن لینکتو بذارن... ممنونم. فدات
زندگی کشت مرا
زنده شدم ....بسم ا...
آرام باش با دلم بودم چند روزی است پی بهانه می گردد تا تورا پیدا کند اما نمی دانم چرا خود را نیز گم کرده .. صبور باش که صبر نشانه ی عشق است .. رها باش که خاصیت عشق در این است .. یکی در
بند و دیگری رها .. یکی داغ جنون بر پیشانی نهاده و دیگری آزاد و بی پروا......
سلام مرسی دوست عزیز واقعا عالی بود موفق باشی
سلام خوبی؟ لینک شما در دفتر عشق به همون اسمی که گفتی قرار گرفت. شاد باشی. یا حق
سلام
بالاخره من اول شدم
مطلب باحالی بود
افرین
یسر به من بزن..........