بسیارند خوبی هایی که روزی قصد انجامشان را داری
و منتظر تا روز مناسب فرا رسد
اما تنها فرصتی که یقینا از آن توست
همین لحظه است
همین لحظه باید
ترنم تحسین و همدردی را بر زبان جاری سازی
همین لحظه است که باید
سخاوت پیشه کنی
از لغزش دوستی سهل انگار درگذری
و در برابر دیگران قدری بیش ایثار کنی
امروز روزی است که باید شریفترین اندوخته های
قلب و روحت را ابراز داری
تا دست کم آنی را که دیر زمانی است به تاخیر انداخته ای به انجام رسانی
و موهبت های خدادا خود را برای ارتقا برخی همراهان کم نصیب به کار گیری.
امروز
قادری که حیاتت را پر شکوه و در خور بنا نهی.
این لحظه از آن توست
تا بدانگونه که می خواهی معمار آن باشی.
شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم اب شده مثل کویری تشنه شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد باغبان کرده فراموش که سیبی دارد
در دل باغ چه رازیست که در فصل بهار باز از زردی پاییز نصیبی دارد
سلام !مطلب با حال بود
اگه به وبلاگم بیای و ایراد وبلاگم وبگیری ممنون میشم
httP://joojetighi.blogsky.com
اگه می خوای اسم سایت بده میزارم تو لینکم
سلام
اسم سایتی که میخوای تو لینکم باشه بده!!
سلام دوست عزیز
وبلاگ با حالی داری
به وبلاگ من هم یه سر بزن
دوستار تو : حسین
خدانگهدار
سلام خوبی؟ ممنونم از حضورت در دفتر عشق و مرسی بابت لینک. منم به محض اینکه قالب اصلی وبم مشخص شد لینک شما رو قرار میدم. شاد باشی. یا حق
سلام
من لینک شما زو با نام کبوتر معشوق در وبلاگ مرد قبیله ثبت کردم.
موفق باشید
یا هو
سلام!
من قرار دادم شما رو
اگه خواستی من و به لینک اضافه کنی
بنویس: گپ دوستانه...
همین
سلام دوست عزیز
متن با حالی بود
من به شما لینک دادم
از تبادل لینک با شما خوشحال می شم
خدانگهدار
باز هم
باز امشب تلالو غروب قلبم،درپس شیشه واپسین پنجره های طلوع خیال افسرد
باز هم تلاقی عقل و عاطفه حادثه آفرید
باز هم منشور انسانیت، به واپاشی درون آدمیت پرداخت و رنگی جز سیاهی نیافت
باز هم با خیال تو تنها نشسته ام و تو را پوچ می بینم
باز هم در واپسین لحظات ، با رویی گریان ، می خندم
باز هم <فکر را ، خاطره را ،زیر باران باید برد >*
باز هم نیشخند چندش آور و فرا گیر تقدیر شنیده می شود
و باز تمامی شور ها و ترانه ها ، دقایق احساس را تداعی می کنند
باز هر شب تلالو غروب قلبم، در پس شیشه واپسین پنجره های طلوع خیال افسرده می شود
و باز...
*همه چیز از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادته*
سلام ... وبلاگ زیبایی داری و زیبا هم می نویسی ... اگه دوست داشتی به هم سر بزن... موفق باشی..
درود بر الهام جان
من نگفتم که غروب بده. گفتم کاش غروب زندگی نبود
وب سایت خوسگلی داری.
با تبادل لینک موافقم
پاینده باشی
منتظرتم.
اول