وصال

روزی در سراسر نیستی
رسیدم به حد تپش
زان پس، زمین با اشتیاق خوردم بس
من با دو گوش خود، عطر وجود را بو کشیدم؛
دست من حیران ماند.
پای خود را شستم، پایم رفت...
با دو دست خود از ابر سیاه زندگی بالا کشیدم:
ماه را من دیدم
و ستاره هایی را که سال ها آزگار درخشیدن بودند

اینک وقت وصال است، وصال او
او کیست؟
او خدای بی همتاست
وقت وصال کی است؟
همین حالا!

چه کسی گوید پاییز زیبا نیست!

دوباره آمد فصل باد و باران

فصل زرد شدن برگ ها  فصل رفتن پرستوها

فصل سرد شدن و خزیدن در خانه ها

فصل اندوه پرنده ها فصل بسته شدن یاسها و شقایقها

من ندانم که گوید پاییز زیبا نیست

من گویم پاییز دل انگیز است

شنوم خش خش برگها را

زیر پای رهگذران عاشق

فصل باریدن باران آمد

من می روم زیر باران

خلوت کنم با خود و خدای خویش

و شنوم نجوای دل یتیمی را

که در تاریکی شب سخن گوید با خدای خود

من در پاییز می نشینم بر سر سجاده نور

سجده می کنم بر یاس

تسبیح می گویم با الماس

و چه زیبا است پاییز

چه کسی گوید که پاییز زیبا نیست

آری چه کسی گوید؟!

 

بدانگونه که می خواهی معمار لحظه هایت باش

بسیارند خوبی هایی که روزی قصد انجامشان را داری

و منتظر تا روز مناسب فرا رسد

اما تنها فرصتی که یقینا از آن توست

همین لحظه است

همین لحظه باید

ترنم تحسین و همدردی را بر زبان جاری سازی

همین لحظه است که باید

سخاوت پیشه کنی

از لغزش دوستی سهل انگار درگذری

و در برابر دیگران قدری بیش ایثار کنی

امروز روزی است که باید شریفترین اندوخته های

قلب و روحت را ابراز داری

تا دست کم آنی را که دیر زمانی است به تاخیر انداخته ای به انجام رسانی

و موهبت های خدادا خود را برای ارتقا برخی همراهان کم نصیب به کار گیری.

امروز

قادری که حیاتت را پر شکوه و در خور بنا نهی.

این لحظه از آن توست

تا بدانگونه که می خواهی معمار آن باشی.