عشق من به تو عشق پوچ و تو خالی نیست
عشق من بازیچه نیست
عشق من به تو عشقی راستین است
که از اعماق وجودم بر می خیزد
می نویسم تا بدنی دوستت دارم تا ابد
با تو خواهم آمد به هر کجا که بروی
با تو سر خواهم گذاشت به کوه و بیابان
دست در دست هم چون دو کبوتر سبک بال
پر خواهیم کشید به سرزمین عشق و رویاها
عشق من در برابر تو هیچ است
دوست دارم در آسمان دلمان به پرواز آییم
و هر چه داریم با هم تقسیم کنیم
عشقمان را ارزش نهیم
تو مپندار که من دوستت ندارم
و بدان که عاشقت هستم و خواهم بود
تا جایی که آسمان و زمین در هم دوخته شود
و با تو هستم تا آنجا که دیگر نباشد جانی در بدنم
و خاک شده باشد منزلگه ابدی من
عشق ما نیست عشقی واهی
عشق ما در آسمانها بسته شده
و ملائک مقرب خورند غبطه بر آن
باز شد آسمان ابری
ابرها گریان و آسمان خندان
گردبادی در این نزدیکی آغاز شد
باد می وزد و می کند از جا
گلهای یاس مهربان و درخت کاج سرسبز را
و درختان بی سرپرست را
باز گویا امشب دل آسمان به درد آمده
که اینگونه می شکند دل ابرها و درختان و گلها را
من ندانم که آسمان ز چه تنگ آمده
که اینگونه می بارد و می شکند
دل من هم می خواهد شروع به باریدن کند
و اشکها که نمادی از دل تنگ من است
می چکد بر گونه های من
و می سوزاند این دل غمگین را
بازگوی ای ابر بهاری ز شرح این دل غمناکت
اما
او مثل همیشه خاموش است.
در لابه آن درختان
بازهم باد « آورد »
عطر آن خاطره ماندگار را
بغض راه نفسش را بسته بود
چشمان نرگسی اش را آرام بست
با چشمان پر از شبنم دیدم
آن روح سبز را که چه زیبا سرد میشد
دیدم، برگ سبزی از بید که به آنی زرد میشد
و برای من آن زرد که فقط خاطره ای سبز میشد
گفتم : کجاست اون نرگس مست ارام صدایش کن
بلکه ایمان آوری آن نهال عشق در خاک خفته است
چرا باور کنم .....
وقتی هنوز هم زنبق ، باز با یک لبخند
میکشد نقش رخش بر پیکرم
پس چرا ، پس چرا باورکنم ، ان نهال عشق خفته است