من در این شب سرد
می خوانم سرود هستی را
سرود هستی بخش و زندگی بخش
از تو می خواهم که دهی جوابم را
ای خدا ای خدا بده جواب بنده ات را که
ندارد جز تو پناهی
در نیمه شب سرد می نشینم بر سر سجاده ای از نور
و می ریزم دانه های در الماس را بر گرد صورتم
و می خوانم و می جویم تو را
ولی دل من نور دیدنت را ندارد
دست مرا بگیر و ببر به سرزمینت
سرزمینی که نیست غمی و رنجی در آن
پس بیایید به کوی عشق و صفا کوی عشق و محبت
|