پرواز آزادی

دیشب دوباره هوای تو زد بر سرم

خود را چون دیوانه ها می زدم بر در و دیوار

شاید که سند آزادیم را بگیرم

اما گویا از آزادی خبری نبود

خود را به دیوار زدم

پر و بال خسته ام شکستند

اما من دست بردار نبودم

می خواستم تا ابد آزاد باشم

اما خبری از آزادی نبود

من در زندان غم گرفتار آمده بورم

و انگار خلاصی از آن ممکن نبود

تا اینکه روحم را نیز از دست دادم

چیزی نبودم جز پوست و استخوان

و هنوز دست از مبارزه بر نداشته بودم

تا آزاد شدم

و در آسمان آبی بی کران پرواز کردم

و دوباره روح در من دمیده شد

و به یاد آوردم که پرواز آزادی چه زیباست!