یادت هست آن شب مهتابی را
که زیر نور مهتاب در کنار دریای نیلگون و آرام
و در عین حال پر جوش و خروش
کفش ها را از پا کندیم
در حالی که شن های نرم و خنک در زیر پایمان
پاهایمان را قلقلک می داد
و مرغکان دریایی در بالای سرمان آواز عشق سر داده بودند
و من و تو دست در دست هم
از دل می گفتیم و از عشق
و عشق را تفسیر می کردیم
یادت هست که آن شب عشق را چه معنی کردی؟
گر به یاد نداری اما من خوب به یاد دارم که گفتی
عشق آن جذبه الهی است که فقط به دست اهل آن سپرده می شود
و گفتی هر کس ارزش نگهداری این عشق را ندارد
اما من وتو ارزش آن را داشتیم و داریم
که این امانت و این عشق آن واژه مقدس و نورانی
در دل ما به ودیعه نهاده شد و ما
عهد کردیم با الهه عشاق که آن را خوب نگه داریم
و آن را ارج نهیم و حافظش باشیم
و چه مسئولیت زیبایی است حافط عشق بودن!
|