در لابه آن درختان     

بازهم باد « آورد »

عطر آن خاطره ماندگار را

بغض راه نفسش را بسته بود

چشمان نرگسی اش را آرام بست

با چشمان پر از شبنم دیدم

آن روح سبز را که چه زیبا سرد میشد

دیدم، برگ سبزی از بید که به آنی زرد میشد

و برای من آن زرد که فقط خاطره ای سبز میشد

گفتم : کجاست اون نرگس مست        ارام صدایش کن

بلکه ایمان آوری     آن نهال عشق در خاک خفته است

چرا باور کنم .....

وقتی هنوز هم زنبق ، باز با یک لبخند

میکشد نقش رخش بر پیکرم

پس چرا ، پس چرا باورکنم ، ان نهال عشق خفته است