دوست دارم بر ترک قلیقی سوار شوم
و بر روی آبها برانم تا ناکجاها
و دور شوم از این سرزمین پر از ذلت و نا مهربانی
و روم به شهری که نیست غمی در آن
به سرزمین آرزوها
سرزمین آهنگها و شادیها
سرزمین مهربانی ها
و در آنجا با تو کلبه ای بسازم
و شویم ما
سرزمینی که مردم آن همیشه مهربانند
و می دانند راز دلت را
که چه می گویی و چه می خوانی
روزی خواهم رفت
و نجات خواهم یافت از سرزمین نامهربانی ها
|