مسافر صفحه کاغذی رویای من

مسافر صفحه کاغذی رویای من! اینجا دیر گاهیست بغض ترانه ها با صدای قدمهای تنهایی شکسته می شود ،و دلواپسی همانند عطری خوشبو بر سراسر وجودم پاشیده می شود.آسمان قلبم پر از پرتوهای روشن امید است.ابرهای اندوه به کنار رفتند تا جوانه آرزوهایم زیر تابش انوار مجالی برای نمو پیدا کنند.کاش بارانی ببارد به زلالی اشک چشم و افکارم چونان شعری خوش آهنگ شوند.چشمهای من فقط به نم نم باران سلام می کند.قلم به دست گرفته ام تا برایت از دریای دلواپسی انتظار،از اینکه در جاده ی غربت در آخرین آشیانه پرستوی مهاجر نشسته ام و نگاهم به قدمهایی است که خواهد آمد.مسافر، سهم من و تو از ایوانهای بی فانوس، شمردن ثانیه ها برای به تماشا نشستن جشن پر شکوه ستاره هاست!هر کجا باشی، من تنها، به یاد توست که هر شب به آسمان دل می بندم .به این که بالاخره روزی تو را از نزدیک خواهم دید.بخوان. بیشتر بخوان احساس تازه ی مرا .