در کنار جویبار سپید نشسته ام غرق در رویاهای خود
که ناگه از دور دستها صدایی می رسد بر گوشم
و نوری خیره کننده چشمهایم را می زند
لحظه ای چشمهایم را می بندم
گویی آن صدا و آن نور چیزی نیست جز توهم و خیال
اما نه آن صدا صدایی آشناست
صدای کودکی من است
آن هنگام که در دشت سوی قاصدکها می دویدم
این صدا همان است
که از کوهستان برمی خیزد
و بر تنگستان قلب من چنگ می زند
گامی برمی دارم به سوی آن صدا
شادی و ترس در هم آمیخته است
صدایی آشناست با طنینی دلنواز
به صدا نزدیک می شوم
آری او محبوب من است که صدایش به گوشم می رسد
چون آواز نی آوایی خوش نوا
به سویش می دوم او را در آغوش می گیرم و می گریم
او سرانجام از سفر برگشته است
گرد راه را می توان بر موهای پریشانش دید
کوزه ای از آب پر می کنم
آرام می ریزم بر مشتهایش
او آب را می ریزد بر سر و صورتش
انگار گرد راه از رویش زدوده می شود
تا افق چیزی نمانده است
افق نزدیک است
دستش را به سویم دراز می کند
و با همان لحن شیرین می گوید:
بیا بنشینیم و افق را تماشا کنیم
دستم را می گیرد
گرمای عشق تمام وجودم را لبریز می کند
با هم به افق خیره می شویم
دست در دست هم به سوی فرداها گام برمی داریم
و خانه ی عشق را بنا می کنیم
که مصالحش عشق است و صفا
و چیزی نیست که از آن بگذریم.
سلام
خسته نباشی
وبلاگت خیلی قشنگه مخصوصا عکسها ومتن هایت که همه اش را خواندم
به من هم سر بزن
ضمنا اگر قابل بدونی ولینک من را هم جزو لینک دوستانت قرار بدی ممنون میشوم
حتما بیا پیشم
تا بعد
سلام...
شعر بسیار زیبایی بود.خیلی زیبا.
من هم به روز هستم.
زیباترینها همیشه در یاد میمانند
خوشبختم
یاس سفید
سلام
خسته نباشی
ممنون که لینک منو گذاشتی
منم با اجازه شما لینک شما را گذاشتم خواستی بیا ببین ونظر یادت نره ؟
از این به بعد بیشتر بیا پیشم وهرچی خواستی میتوانی کپی کنی
بازم مرسی
فعلا تا بعد
مهدی
سلام عیدت مبارک عزیز
موفق باشی
داداش کوچولوت احسان
مفهوم واقعی عشق را با آیه های مودت و دوستی آراستم و عاشقانه ترین سرود را در دفتر زمان نگاشتم تا جاودانه ترین عشق را به آیندگان توصیه کنم...سلام دوست عزیز.آپ کردم اگه دوست داشتی بیا خوشحال می شم.. موفق باشی و شاد.
هنوز نمی دانم
چگونه از این لحظه ها گذشتی
و زمین را پیمودی
و به قلبم بخشیدی
بهار را...
هنوز نمی دانم
چگونه آرام عبور کردی از من
و رد پای روحت بر جسمم باقی ماند
و تو راه را...
انگار هوس چیدن سیبی
تو را کشاند
به خراشیدن قلبم
که سال ها
در انتهای انبار چوبی ذهن
حتی نداشت هوا را...
یا جستجوی لیوانی نور
تو را کشاند به تاریکی درون من
تا روشن سازی
اتاقک آبی قلبم را
صدا کن مرا...
الهام برات آرزوی موفقیت در همه عرصه ها رو دارم
ای کاش بیشتر میتونستم تو رو بشناسم ولی ...
محمدرضا